(فکر کنم) اصلی ترین هدفی که این فروم دوباره باز شد، کنار هم نگه داشتن خانواده مایکلی بودش و با اولین سوپرایزش که مواجه شد این بود که (بازم فکر کنم) بیشتر از 90 درصد بچه های فروم قبلی توی این فروم نیومدن یا اگه اومدن فعال نبودن و دیگه نیومدن! و به جای کنار هم نگه داشتن خانواده مایکلی که قبلا شکل گرفته بود، یک خانواده مایکلی جدید اینجا شکل گرفت و حتی اعضای فروم قبلی هم اینجا به شکل عضو جدید جا افتادن با اینکه اصلا قصد شون این نبود... این خانواده جدید بیشتر بچه های عصر سرعت هستن و چیزی به عنوان صبر ندارن و با این دید وارد فروم شدن:
دنبال دانلود و اطلاعات خلاصه و عکس و اینجور چیزا!
مشکل اینجاس که ما به اصلی ترین بخش این فروم اصلا توجهی نکردیم، بخش "دوستی ها"
این بخش میتونست فضایی رو وارد فروم بکنه که بشه گفت اینجا ما همه یک خانواده هستیم.
بیشترین توجه رفت روی بخش سرگرمی ها و باعث شد که فضای بین اعضای فروم سرد بشه و ما همه تبدیل بشیم به اسکلت هایی که تو قطب شمال پیدا میشن و فروم هم تبدیل شد به قطب جنوب...
اونقدر بین ما فاصله افتاد که حتی توی تایپیک هایی مثل "درد و دل" که نیاز به این خانواده بیشتر از بقیه جاها احساس میشه، اداری حرف بزنیم و اینجور دیده شدیم که یکسری همکار هستیم و روزی یکبار به اینجا سر میزنیم تا ببینیم کاری هست که انجام بدیم یا نه...
اینجا باید جایی میبود که ما همدیگه رو درک کنیم و اونقدر صمیمی بشیم که اصلا مجازی بودن این رابطه احساس نشه و اونقدر فضای اینجا گرم بشه که درونمون همیشه برای اینجا و این خانواده در حال تلاطم باشه.
ما این آتیش رو قبل از اینکه حتی روشن بشه، خاموشش کردیم...
درسته ما اینجا برای مایکل اومدیم ولی مگه ما جزوی از مایکل نیستیم، به جای اینکه تمرکزمون رو گذاشتیم روی گفتگوی مایکلی و چاشنی سرگرمی رو بهش اضافه کردیم که بعد از مدتی جای این دو عوض شد، باید میومدیم توی دوستی ها و تمرکزمون رو میذاشتیم روی بخش "مایکل جکسون" و سرگرمی رو مثل یک خانواده ازش استفاده میکردیم نه مثل کارمند های اداره ای که حوصله شون سر رفته و خودشون رو با مکعب روبیک سرگرم کنن...
بخش های قسمت "مایکل جکسون" پتانسیل فوق العاده بالایی داشت ولی ما با ترمز کشیدن فقط اصطکاک ش رو آزمایش کردیم... بخش دوستی ها میتونست نامحدود باشه ولی محدودتر از فکر آدمایی شد که تمام دنیا شون رو توی تاریخ های تحریف شده ای میبینن که فقط میشه بهش گفت "پوووف"...
اینجا فیسبوک نبود که ما یک پستی بدیم و منتظر عکس العمل بقیه باشیم... اینجا قرار بود خانواده ای تشکیل بشه که فقط اعضای همین خانواده همدیگه رو میتونن درک کنن.
ما پایه ها و بنیان های اینجا رو اشتباهی فهمیدیم و اشتباهی بنا شون کردیم و تا ثریا کج رفتیم... اگه اینجا بخواد جون بگیره تا ابد، باید تمام پایه هاش رو خراب کنیم و دوباره بسازیمش...
ما اونقدر از هم دوریم که پست منم به جایی که میتونست با صمیمی ترین حالت باشه، شده نامه ای به رئیس جمهور یک کشور... "پوووف"